نیکوست حال ما که نکو باد حال گل......

می توان مثل کبوتر آشنای آسمان بود

می توان مثل پرستو نغمه ای دور از خزان بود

می توان مانند باران لحظه هایی ناب و تر داشت

یا که مانند بهاران عاشق و سبز و جوان بود

می توان آه سحر شد مثل بغضی پر شرر شد

مثل اشکی در به در شد گریه های بی امان بود

می توان همچون نسیم از رفتن و رفتن نترسید

همچو قطره های بی رنگ راهی آن بیکران بود

می توان جوشید از عشق می توان نوشید از شوق

یاخروشید از دل درد یکسره شور و فغان بود

می توان مانند یک شعر در دل خسته توان بود

در تن مرده روان بود می توان شد می توان بود

باید از پوچی بکوچیم راز بودن را بفهمیم

دور مانیم از بد و زشت هر چه خوبی ها همان بود