پنجره

برای همه ی آنهایی که عشق را با تمام

وجودشان دوست دارند

ودر هوای مقدس انتظارنفس می کشند

پنجره را باز می کنم

وکوچه را به یاد تو پر از آواز می کنم

آن زمان که ماه برای برگ ها سرود روشنی می خواند

من تصویر زیبای تو را

در تابلوی آسمان می بینم

در سکوتم تو را می خوانم

وصمیمانه عشقم را ابراز میکنم

اما تو نیستی وبی خبری

از من واز نیمه شب های تنهایی

وقتی همراه با همه دل های شکسته

با خدایم راز ونیاز می کنم

ودر طلب تو ای رویای شیرین وناز

دست به سوی آسمان دراز می کنم

ورهاتر از آه

به سان سیمرغ خیال

در آبی بلند عشق پرواز میکنم

پرواز می کنم

پرواز می کنم

به نام آن که دل را آبرو داد

به ما لبخند وعشق وآرزو داد

اولین حرف های دل من این ها بود که می نویسم

عشق یعنی حد اعلای دوست داشتن

داستانی ناتمام از خواستن

عشق یعنی با نگاهش سوختن

خانه ای در دل برایش ساختن

عشق یعنی گوشه ای تنها شدن

بذر اشکی را به یادش کاشتن

عشق یعنی چشم به راهش بودن

جان ودل را در کنارش باختن

عشق یعنی دل به ماهی دوختن

مهر او را تا همیشه داشتن

تازه آغاز شده بود

 یادمه ایام امتحانات بود که این شعرو گفتم امتحان بعدیمم فیزیک بوداما من از صبح  تا ظهر نتونستم هیچی بخونم وقتی تموم شد احساس خیلی خاصی داشتم دوست داشتم اونو به همه نشون بدم پس به جند تا از دوستام که رشته انسانی بودم نشونش دادم اونا میگفتن خوبه وزنش هم تا حدودی درسته  اما برای شعر گفتن که نباید فکر کردشعر خودش یه مرتبه میاد اون موقع با خودم فکر می کردم که بالاخره  این شعر هست یه نه

الان که فکر می کنم می بینم قسمت دوم حرفشو ن درسته شعر همون احساسه که یه مرتبه میاد اما حرف دیگشون که می گفتن برای شعر گفتن نباید فکر کرد درست نیست همون طور که گفتم  شعر یه احساس درونیه وبرای اینکه نمود بیرونی پیدا کنه باید تبدیل به کلمه بشه این جاست که باید گشت و فکر کرد تا کلمه های مناسب رو پیدا کرد معلمه که هر چی دایره ی واژگانت بیشتر باشه سریع تر می تونی شعرتو تکمیل کنی

بله این شروعش بود بعدها بارها این احساس سراغ من اومد اما همشون روی کاغذ نیومدن انایی هم که روی کاغذ نوشته شدن خیلیاشونو به خاطر خوب نبودن فراموش کردم بععضیاشونم یادمه اما نمی نویسم چون خوب نیستن اما انایی که فکر می کنم بهترن می نویسم تا شما هم ببینی بخونید ونظرتونو بگین